در باب مهاجرت – دیدگاه مثبت!
این متنیه که به درخواست یکی از دوستهام نوشتم و تصمیم گرفتم اینجاهم پستش کنم:
این کلمه غربت هم واسه خودش داستانی داره... اصلا خود کلمه انگار بار منفی داره با خودش. من حتی نمیدونم چه کلمه انگلیسی میشه مترادف غربت پیدا کرد!؟ اما به هر حال می خوام که راجع به تجربه خودم از مهاجرت (حداقل نیمچه مهاجرت) و غربت بنویسم.
من هیچوقت تو همون ایرانش هم فکر نمی کردم که کانادا یا امریکا بهشت موعودن و هر کی پاش برسه این ور خیلی دیگه قراره حال کنه تو زندگیش... اما با این حال خیلی دلم می خواست همیشه که بتونم زندگی اینجا رو تجربه کنم. مخصوصا به عنوان یه دانشجو. خوب، خدا هم نامردی نکرد و من اومدم کانادا، دانشگاه UBC تو ونکوور.
خوب یکی دو هفته اول که کاملاً تو سردرگمی و دلتنگی گذشت... خونه پیدا کردن و وسیله خریدن و واحد برداشتن و ... اما خوب کم کم زندگی رو روال خودش افتاد و وقت اون رسید که با دقت بیشتری دور و برم رو نگاه کنم.اینجا چند تا چیزی رو که حس کردم برام مهم هستن بی هیچ ترتیب خاصی می نویسم:
1. برخورد با من به عنوان یک خارجی: به غیر از یک مورد، من هیچوقت تو کانادا تو برخوردهای مستقیم در ادارات دولتی و دانشگاه و غیره احساس تحقیر شدن به عنوان یک ایرانی یا یک نفرخارجی نکردم... قوانین این کشور واقعا بعضی مواقع به من به عنوان یک خارجی بیشتر حق و حقوق میدن نسبت به قوانین کشور خودم در مورد من به عنوان یک شهروند ایرانی زن. اینجا هر نوع تبعیض جنسی و نژادی شدیدا محکوم می شه، چه از نظر اجتماعی و چه قانونی. البته این به معنی این نیست که همه لزوما به این مساله عمل می کنند اما به هر حال نژادپرستی یک استثنا است تا قانون. خنده دار اینجاست که کسانی که بیشتر تمایلات نژادپرستانه دارند همون خارجی هایی هستند که حاضر نیستند افکار کهنه خودشون رو عوض کنند. ایرانیهایی که چینی ها را خنگ، عربها را سوسمارخور و وحشی و آمریکاییها را ساده لوح می دانند. من این شانس رو داشته ام که دوستای زیادی از جاهای مختلف با فرهنگهای مختلف داشته باشم و به وضوح درک کردم که جمع بندیهای عجولانه (generalization) چه توهینی است به این دوستان و چقدر من ناراحت میشم اگه یه روز بشنوم که اونها حرفی در مورد ایرانیها بزنن.
2. تحصیل: خوب باید اعتراف کنم که درس خوندن اینجا خیلی با اون چیزی که من تصور می کردم فرق می کرد. شاید از نظر تئوری آسونتر بود، اما انگار فشار کار یه جورایی خیلی بیشتره. من چون رشته ام خیلی تغییر کرده بود یه کم هم بیشتر باید زور می زدم. تمرکز بیشتر روی عملی بودن چیزیه که می خونی... حل کردن یه مساله المپیاد ریاضی مثل تو ایران (یا حداقل شریف) اونقدر نکته مهمی نیست. مهم اینه که بتونی از دانشت استفاده کنی و من با این موضوع خیلی حال کردم. تز هم که مساله اصلی هستش... واقعا من به عنوان یک دانشجوی undergrad هیچ ایده ای نداشتم که تحقیق کردن می تونه اینقدر بغرنج باشه! واقعا آدم یه جاهایی می خواد به جد و آبادش فحش بده که چرا همچین تصمیمی گرفته... اما در کل الان فکر می کنم که تجربه خیلی خوبیه به شرط اینکه استاد خیلی بی ربط نداشته باشی. استاد بد واقعا عذابه و متاسفانه ما از ایران هیچ راهی برای فهمیدن این موضوع نداریم. اگه آدم کسی رو بشناسه که توی دانشکده مورد علاقه اش درس می خونه واقعا ایده خوبیه که یه کم در مورد استادها پرس و جو کنه.
3. تفریح: ذکر یه نکته اینجا خیلی مهمه، اگه دنبال تفریح مداوم مثل سیستم ایران هستین باید ایران بمونین برای اینکه امکان نداره هیچ جا مثل ایران آدمها هر شب برن مهمونی و مدام دوستاشونو ببینن و سالی n روز مرخصی استعلاجی و استحقاقی داشته باشن و تازه کسی هم بهشون نگه بالای چشمت ابرو هست. اینجا باید مثل سگ کار کنی و درس بخونی و ... در طول هفته که امکان نداره جون تفریح داشته باشی (یا پای تفریح!) آخر هفته ها خوب قضیه فرق می کنه. اگه یه کم سر کیسه رو شل کنی می تونی یه سری کارهای باحال بکنی که باز هم مدل ایران نیستش... یه کنسرت خوب، یه فیلم جالب سانسور نشده(!)، یه پیک نیک توی پارک، دوچرخه سواری، والیبال ساحلی... هر از چند گاهی یه مهمونی خوب که البته باید غذا و نوشیدنیتو ببری! نکته اینجاست که زمان اینجا مفهوم متفاوتی داره... وقتی باید کار کنی، نمی تونی مثل ایران بهونه بیاری... برای همین آدمها تو روزهای هفته کار می کنن و بعد تو آخرهفته واقعا تفریح می کنن. اولش برای من خیلی سخت بود که 5 شب تو هفته بمونم تو خونه اما بعد یه مدت کوتاهی دیدم که اصلا نمیکشم که بیشتر از این بیرون برم! بعد یه مدتی یه جورایی عادت کردم به آرمش زندگی اینجا... به اینکه با طبیعت خوش باشم... به اینکه با موزیک جاز و شراب بیشتر از پانک راک و عرق سگی حال کنم. برای هر کسی این تجربه یه چیز متفاوتی خواهد بود اما اینکه سعی کنی چیزی که اینجا هست رو قبول کنی ازش لذت ببری خیلی کمک می کنه به زندگی.
4. تنهایی: مهاجرت یعنی قبول تنهایی برای قسمت اعظمی از زندگیت. تو داری یه کشور پشتوانه رو می گذاری و میای... هر چی هم که از سیستم متنفر باشی نمیتونی وابستگی تو به وجودش انکار کنی. وقتی همه چیز رو میگذاری و می آی انگار دیگه چهارچوبی نداری که خودتو توش تعریف کنی...این باعث می شه که کل ماهیت خودتو دوباره بسازی و یهو بزرگت می کنه... من وقتی برگشتم ایران برای تابستون، متوجه شدم که چقدر فرق کردم. خیلی آدم با خودش درگیر می شه، بیشتر وقتتو داری با خودت می گذرونی و طبیعیه که با خودت و عقایدی که همیشه برات بدیهی بودن مشکل پیدا می کنی و خیلی از اصولتو ممکنه تغییر بدی. مهمترین مساله (برای کسایی که دلبستگی تو ایران دارن) می شه موندن یا برگشتن. یه روزایی هست که احساس می کنی هیچ کس رو نداری، که هیچ کس اهمیت نمی ده تو مردی یا زنده ای، اون موقع ها تصمیم می گیری که برگردی ایران. بعد یه روز پا می شی، خورشید داره می درخشه و هوا عالیه، دوستات بهت زنگ میزنن که برین بیرون...همونطوری که داری تو خیابون راه میری و لبخند رهگذرایی که نمی شناسی رو جواب میدی مطمئن می شی که خروج از کشور بهترین تصمیم زندگیت بوده و حتما می مونی. یاد می گیری که از تنهایی نترسی...هر چند که من هنوز از تصور تنها وموندن تو سن بالا تنم می لرزه ولی تو این سن مطمئنا کارای زیادی رو می تونی پیدا کنی که تنها بشه انجام داد... این تنهایی به خصوص برای دخترها که تو ایران مهلت و فرصت تنها زندگی کردن رو ندارن معمولا خیلی تجربه لازمه به نظرم.
چیزهایی که اینجا نوشتم نصف گفتنی ها هم نیست اما این تایپ فارسی داره پدر من رو در می آره و الان هم خیلی خوابم می آد. فقط باید بگم که این ها تجربه شخص من هستش و من در کل خیلی راضیم از تصمیمی که گرفتم برای اومدن اینجا و خیلی به همه توصیه می کنم که امتحان کنن این مساله رو هر چند که اصلا آسون نیست.
فعلا تا بعد!
2 comments:
Salam Sabaa jooon. khooobi? cheghad matlabe mofido jalebi neveshte boodi. baba english mineveshti ma goftim hatman dige farsito yadet rafte. vali mibinam ke mashalla farsit khoobe.:) mitoonam beporsam shoma che reshtey mikhooni?? chon manam eshalla bare september daneshgaham vali hanooz nemidoonam che shakhey az category ke entekhab kardam beram. shayad shoma betooni komakam koni.
felan khodafez
take care
it was a good one.mine is more or less like this,but with more critiques about this society.
Post a Comment